تاریخ بروزرسانی : 1402/09/05
نام بسته : سرفصل های درس فلسفه غرب
———————————————————————-
فهرست
🔴 فصل اول: دکارت-لایب نیتسپ – اسپینوزا
🔴 فصل دوم:کانت
🔴 فصل سوم: هگل
🔴 فصل چهارم: سارتر- هایدگر
🔴 منابع و مآخذ
فصل اول: دکارت، لایب نیتس و اسبینوزا
دکارت
در طول تاریخ فلسفه غرب، فیلسوفان بسیاری ظهور کرده اند و اندیشه های فلسفی گوناگونی به جا گذارده اند. در میان این اندیشه های فلسفی، اختلاف و تعارض کم نیست؛ در یک سو، فیلسوفی را مىبینیم که به مطلبی قایل است و به شدت از آن دفاع مىکند، و در سوی دیگر، فیلسوفی دیگر را که دقیقا همان مطلب را انکار مىکند و به شدت آن را رد مى نماید. اگر چنین مباحثی در زمره امور اعتباری و بسته به ذوق و احساس مىبودند چندان جای تعجب نداشت و وجود اختلاف و تعارض امری طبیعی و عادی مىنمود، ولی اگر بپذیریم که قوام هر اندیشه فلسفی به عقل است. و اصولاً فلسفه ورزی را همان عقلورزی بدانیم، در این صورت، با این مسئله پیچیده مواجه خواهیم شد که آیا مى توان همه آنچه را امروزه تحت عنوان «اندیشه های فلسفی» شناخته مىشود، مطالب عقلی دانست، یا آنکه باید این اندیشه ها را آمیخته ای از عقل و ناعقل شمرد؟ به تعبیر دیگر، با توجه به اختلاف های عمیقی که در اندیشه های فلسفی وجود دارند، در اندیشه فیلسوفان غربی، عقل از چه جایگاهی برخوردار است؟ به دیگر سخن، میزان عقلانیت در این فلسفه ها چقدر است؟ با توجه به اینکه بسیاری بر این باورند که دکارت نقطه عطفی در سیر تاریخ فلسفه غرب محسوب مىشود، به گونه ای که فلسفه های پس از او با عنوان «فلسفه جدید» از فلسفه های پیش از او متمایز مىگردند.
مفهوم شناسی «عقلانیت»
برای آنکه در ادامه از هر گونه مغلطه، اشتباه و سوء تفاهم بر کنار بمانیم، لازم است پیش از ورود به بحث، مراد خود را از «عقلانیت» به خوبی بیان کنیم. امروزه اصطلاح «rationality» در متون علمی و تخصصی زیاد به کار مىرود و مترجمان برای این اصطلاح، معادلهایی همچون عُقلایی، خردمندی، خردپسندی، خردگرایی، تعقّل، معقولیت، ارجحیت عقل، عقلْ بنیادی، خردپذیری، خردمندگی، و همچنین عقلانیت به کار مىبرند و البته جاافتاده ترین معادل همان واژه «عقلانیت» است. با جستوجو در میان متون گوناگون، مىتوان دستِ کم هفت معنا برای این اصطلاح به دست آورد:
الف. عقلانى کردن: این مفهوم در جامعهشناسی جدید توسط ماکس وبر رونق یافت. وی آن راهنگام تشریح سازمانهای اداری به کار مىبرد. او ملاحظه مىکرد که کاربرد شیوه عقلانی همواره در جهت هدفهای عقلانی نیست (مانند کشتن میلیونها نفر توسط نازی ها)، و یا آنکه بازعقلانى کردن شیوه عمل همواره در جهت هدفهای مادی صورت نمىپذیرد (مانند تنظیم سازمان درونی کلیسا بر حسب شیوه های عقلانی)؛ اما در جامعه شناسی، این مفهوم به معنای کاربرد معیارهای منطقی، عینی و غیرشخصی در تنظیم روابط در داخل سازمانهای جدید است. همچنین عقلانی کردن در نظام تولید زنجیرهای و یا توزیع کالاها در جهت ارتقای کارایی به کار مى آید. به طور خلاصه، مىتوان گفت: مفهومِ «rationality» در علوم اجتماعی، از ماده «ratio» به معنای «عقلِ محاسبهگر» اشتقاق یافته است و انسان عقلانی برای رسیدن به مقصودی در یک محیط تعریف شده با کمترین هزینه، بیشترین نتیجه را به دست مىآورد. این معنا از عقلانیت بیشتر ناظر به روشی برای تعامل اجتماعی است.
ب. توجیه: اصطلاح «عقلانیت» در حوزه معرفت شناسی نیز کاربردهای گوناگونی دارد که طبق یکی از این کاربردها، مراد از «عقلانیت» همان «توجیه» است و این دو اصطلاح به صورت مترادف به کار مىروند. برای مثال، وقتی گفته مىشود «معیارِ عقلانیتِ باورِ به سرخ بودنِ گلِ روی میز چیست؟» منظور این است که چه توجیهی برای این باور وجود دارد؟
ج. عقلانیت ارسطویی: باز در معرفت شناسی و طبق کاربرد دیگر، «عقلانیت» به معنای «نُطق»است. این کاربرد، که ریشه در تلقّی ارسطو از انسان به منزله «حیوان ناطق» دارد، به این معناست که چه باورهایی برای انسان به منزله حیوان ناطق، عقلانی هستند؟
د. کارکرد مناسب: در کاربرد دیگری که در معرفتشناسی به چشم مى خورد، «عقلانیت» به معنای شیوهای است که انسان عاقلی که حسب فرضْ قوای عقلانی او به درستی کار مىکنند، از آن طریق باورهایی به دست مى آورد. تفاوت معنای چهارم با معنای سوم، در این است که در معنای سوم همواره این احتمال وجود دارد که انسانی که به منزله حیوان ناطق است، در مواردی به دلیل عدم استفاده درست از قوّه عاقله خود، به باور نادرستی رهنمون گردد، در حالی که در معنای چهارم، درستی استفاده از قوّه عاقله مفروض گرفته شده است.
ه . ابلاغات عقلی: معنای پنجم عقلانیت هم به قلمرو معرفت شناسی مربوط مىگردد. این معنا،که با معنای سوم قرابت دارد، وصف قضیه است و عقلانیت یک قضیه به این است که در زمره احکام عقلی قرار گیرد؛ همان احکامی که عقل آنها را اظهار مى دارد. این دسته از احکام یا بدیهی اولیه هستند یا نتیجه بدیهی احکام بدیهی مذکور هستند.
و. ابزاری ـ غایی: «عقلانیت» در معنای ششم، به این مفهوم است که انسان اهداف ویژهای درنظر داشته باشد و کارهای خود را متناسب با آن اهداف انجام دهد. در واقع، این معنای عقلانیت به عنوان وصفی برای کارها و رفتار انسان به کار مى رود و ارتباط آن با مباحث معرفت شناسی تنها بر این اساس قابل توجیه خواهد بود که باور کردن به گزاره نیز خودْ نوعی کار است.
ز. معقول بودن: «عقلانیت» علاوه بر شش معنای پیشگفته، معنای هفتمی نیز دارد که در این نوشتار مورد نظر است. طبق این معنا، مراد از «عقلانیت» معقول بودن و استفاده از عقل در یک نظام فکری یا مکتب فلسفی است و منظور از این پرسش که این دیدگاه فلسفی تا چه حد معقول است، این است که در آن دیدگاه فلسفی تا چه میزان به عقل بها داده شده و در محتوای آن تا چه حد عقل به کار رفته است؟
ملاک عقلانیت
برای تشخیص میزان عقلانیتِ یک نظام فلسفی، لازم است مفهوم «عقلانیت» را بر محتوای آن نظام تطبیق کنیم تا دریابیم که محتوای مذکور تا چه حد با این مفهوم هماهنگ است. برای این کار، بهترین راه آن است که ابتدا ملاکی برای عقلانیت به دست دهیم و طبق این ملاک، درباره آن نظام فلسفی داوری کنیم. ملاک مورد نظر ما در اینجا آن است که نخست محتوای نظام فلسفی را به دو قلمرو «معرفت شناسی» (و به تعبیر دقیقتر، قوّه شناسایی یا منابع معرفت) و «هستى شناسی» (و به تعبیر دقیقتر، متعلّق شناسایی یا اعیان موجودات) تقسیم مىکنیم، سپس بررسی مى نماییم که آیا نظام مذکور در زمینه معرفتشناسی برای مفاهیم عقلی اعتباری قایل است؟ و اگر اعتبار چنین مفاهیمی را پذیرفته، تا چه حد برای ادراک عقلی اهمیت و اعتبار قایل است؟ در قلمرو هستى شناسی نیز به این مسئله مى پردازیم که آیا نظام مذکور اصولاً چیزی به عنوان موجود عقلی و مجرّد مىپذیرد یا نه؟ و در صورتی که به چنین موجوداتی قایل است، در نظام هستى شناختی خود، چه جایگاهی برای آنها در نظر گرفته است؟ همچنین در این تحقیق، به عنوان یک اصل، زمانی ادراک عقلی معنا مىیابد که بر اساس چنین ادراکی، اشیای معقولی وجود داشته باشند. به عبارت دیگر، معنا ندارد که در یک نظام فلسفی، ادراکی عقلی و معتبر شناخته شود، ولی به وجود هیچ امر معقولی اذعان نشود.
حال مطالب این نوشتار را در سه محور بیان خواهیم کرد: ابتدا گزارش دیدگاه دکارت، سپس تحلیل دیدگاه وی و در ادامه، بررسی دیدگاه دکارت از نظر میزان عقلانیّتِ آن. پیش از ورود به بحث، لازم است خاطر نشان سازیم که دکارت ـ همانگونه که خودش و بسیاری از نویسندگان اذعان کردهاند در اندیشه فلسفی خود، در پی «نظام سازی» بر آمده و درصدد بوده استتا اندیشه های خود را در قالب یک نظام فلسفی بر باورهای قطعی و تردید ناپذیر مبتنی سازد. از این روست که در این نوشتار، هم در باب معرفت شناسی و هم در زمینه هستى شناسی از نظام دکارتی سخن به میان آمده است.
گزارش نظامِ فلسفی دکارت
اگرچه در طول تاریخ فلسفه مطالب مربوط به معرفتشناسی ارتباط تنگاتنگی با هستى شناسی داشته و در ضمن مطالب مربوط به هستى شناسی مطرح مىشده است، ولی ما با توجه به اینکه در فلسفه جدید، مباحث معرفتشناسی تا حدّی از استقلال برخوردار گردیده و در کنار مباحث هستى شناسی، فلسفه اخلاق و مانند آن مطرح مى شوند، این دو قلمرو را از یکدیگر متمایز مىکنیم. از اینرو، بجاست در گزارش دیدگاه دکارت نیز از این تفکیک پیروی کنیم.
نظام معرفت شناختی
برای گزارش نظام معرفتشناختی دکارت، با تمرکز بر کتاب تأمّلات تلاش خواهیم کرد اصول دیدگاه او را به روش تحلیلی تقریر کنیم. کتاب تأمّلات مشتمل بر شش تأمّل است که از «شک فراگیر» آغاز مىشود و به «تأسیس نظام معرفتشناختی و هستى شناختی» ختم مى گردد. دکارت در تأمّل نخست، ابتدا مجموعه گزارهها را به سه دسته تقسیم مىکند: بدیهی البطلان، قطعی و تردید ناپذیر، و تردیدپذیر. به نظر او، همانگونه که باید از باور گزارههای بدیهی البطلان اجتناب کرد، لازم است از گزاره هایی که کاملاً قطعی و تردیدناپذیر نیستند، نیز اجتناب کرد. از اینرو، کمترین احتمال شک کافی است تا از اینگونه باورها دست بکشیم. این سخن نقطه آغاز تأمّل اول است. در ادامه، او تلاش کرده است تا این «کمترین احتمال شک» را در همه باورهای خود نشان دهد. خوب است بدانیم که اساس اندیشه دکارت را «مبناگروی» شکل مى دهد؛ زیرا مى گوید: با توجه به اینکه تردید و ردّ باورهای پایه موجب تخریب بقیه بنا مىشود،به سراغ پایهاىترین باورها مىرویم. او بحث خود را از باور به این گزاره که «همه ادراکات من، خواه حسّی و خواه عقلی، معتبرند» آغاز مىکند و به تدریج، به نقیض آن مىرسد.
بازار کار و آینده شغلی رشته فلسفه
و اینک توضیح این سیر فکری: به نظر وی، یکی از پایهاىترین باورها باور به اعتبار ادراک حسّی است؛ زیرا قطعى ترین و صحیحترین باورها باورهایی هستند که از طریق حس به دست آوردهایم. بنابراین، یکی از گزاره های پایه در نظر دکارت این گزاره است که «ادراک حسّی معتبر است.» مراد دکارت از «اعتبار»، صحّت و قطعیت است. مراد از صحّت همان «صدق» است و منظور از صدق مطابقت با واقع. این نکته از مثالی که او مطرح کرده است به خوبی استفاده مىشود. البته نباید از نظر دور داشت که او این گزاره را با قید کلّیت، در نظر مىگیرد که عبارت است از: «همه ادراکات حسّی معتبرند.» او برای ردّ این گزاره کلی، بر اساس اینکه نقیض موجبه کلیه سالبه جزئیه است، به این گزاره متوسّل مىشود:
دلیل اعتبار این موجبه جزئیه چیست؟ به عبارت دیگر، بر چه اساسی این گزاره دارای صحّت و قطعیت است؟ پاسخ دکارت این است که گاهی دریافته ام که همین حواس مرا فریب دادهاند. برای مثال، چوب راستی را که در آب فرو رفته است، شکسته مى بینم، اما وقتی آن را از آب خارج مى کنم، راست مىبینم. همچنین وقتی آن را با دست خود لمس مى کنم اثری از شکستگی در آن احساس نمى کنم. بنابراین، یا باید گزارش شکسته بودن چوب نادرست باشد یا گزارش راست بودن آن، و در هر حال، خطایی در ادراک حسّی من رخ داده است. حال با توجه به اینکه «چنین نیست که ادراک حسّی همواره معتبر باشد» و از سوی دیگر، ما وسیله ای در اختیار نداریم تا به درستی نشان دهیم که ادارک حسّی در چه مواردی معتبر است و در چه مواردی نامعتبر، پس در مواجهه با هر مورد از ادراک حسّی، همواره این احتمال وجود دارد که ادارک مذکور نامعتبر باشد. بنابراین، نمى توان به ادراک حسّی اعتماد کرد. از اینرو، هر گونه ادراکی نیز که مبتنی بر ادراک حسّی باشد، اعتبار خود را از دست خواهد داد.
در ادامه، دکارت در مقام تضعیف اشکال برمى آید و نشان مىدهد که ادراک حسّی دستکم در برخی موارد، معتبر است. از اینرو، مى توان در برخی موارد، بدان اعتماد کرد. توضیح آنکه باید توجه داشت که سالبه جزئیه موجب مى گردد تا کلّیت قضیه موجبه کلیه مخدوش گردد، نه آنکه آن را تبدیل به سالبه کلّیه سازد مبنی بر اینکه «هیچ ادراک حسّی معتبر نیست.» پس تا اینجا دو گزاره داریم: «گاهی ادارک حسّی معتبر نیست» و «گاهی ادراک حسّی معتبر است.» دلیل ما بر صحّت گزاره دوم، این است که گاهی برخی ادارکهای حسّی چنان روشن هستند که جای تردیدی در آنها باقی نمى ماند. برای مثال، وقتی سیبی در دست خود دارم، هم سیب را با چشمان خود مى بینم و هم لامسه من گزارش چشم را تأیید مى کند و هم مى توانم بوی سیب را احساس کنم. بنابراین، دلیلی وجود ندارد که در ادراک حسّی خود، نسبت به سیب تردید کنم. از اینرو، هر گونه باوری که مبتنی بر این قسم از ادراکات حسّی باشد نیز معتبر خواهد بود. ولی گویی دکارت با خود عهد کرده است اعتبار هر گونه ادراک حسّی را از میان ببرد. از اینرو، شبهه دیگری را پیش مى کشد تا به این نتیجه برسد:
دکارت برای این کار، به پدیده «خواب» متوسّل مى شود. بسیار اتفاق افتاده است که هنگام خواب، خود را در باغ میوه دیده ام و اتفاقا از یک درخت، سیبی چیده و آن سیب را چنان در دست گرفته ام که هم با چشمان خود دیده ام و هم لامسه من آنچه را دیده ام تأیید کرده و حتی در مواردی بوی آن را نیز استشمام کرده ام، ولی به ناگاه، با بانگ خروسی از خواب برخاسته ام و هر چه را دیده بودم چیزی جز یک روای شیرین نیافته ام. به عبارت دیگر، به رغم آنکه همه حواسّ من تأیید مى کردند که «من سیبی در دست دارم»، ولی هویدا گشت که من در خواب بوده ام و در واقع، «من سیبی در دست نداشته ام.» از اینرو، نمى توان به صرف هماهنگی حواس، نتیجه گرفت که ادراک حسّی معتبر است. شاید در اینجا به نظر برسد که برای اعتماد به ادراک حسّی، همچنان راه باز است؛ زیرا مىتوان این قید را افزود که ادراک حسّی در صورت هماهنگی حواسّ، معتبر است، مگر آنکه مشخص گردد در خواب بودهام. بنابراین، همچنان مى توان مدعی شد که «گاهی ادراک حسّی معتبر است» و در اینگونه موارد، باورهایی را که مبتنی بر این دسته از ادراکات حسّی هستند، معتبر بدانیم. ولی دکارت پاسخ مى دهد که در این زمینه، مشکلی کوچک ولی پر اهمیت وجود دارد: از کجا بدانم که چه زمانی در خواب هستم و چه زمان در خواب نیستم؟ حتی از کجا معلوم که اکنون در خواب نباشم و روزگاری سر از خواب بردارم و دریابم که هر چه ادراک معتبر مى پنداشتم یکسره پندار نادرست بوده است؟ زیرا هیچ معیاری برای بازشناسی حالت خواب از حالت بیداری در دست نداریم. بنابراین، درباره هر مصداقِ ادراکات حسّی، همواره این احتمال وجود دارد که من در خواب بوده ام و آنچه را ادارک حسّی مى پنداشته ام با واقع مطابق نبوده است.
در ادامه، دکارت تلاش مى کند به دفاع از معرفت بپردازد و شبهه «خواب» را کمی به عقب براند. او برای این کار، ضمن پذیرفتن این احتمال که ممکن است که ما همگی در حالت خواب باشیم و روزی از خواب برخیزیم، معتقد است: حتی احتمال در خواب بودن هم دلیلی نمى شود که دست از این باور برداریم که «برخی از ادراکهای حسّی ما معتبرند»؛ زیرا همچنان برخی از باورها وجود دارند که میان خواب و بیداری مشترکند و شبهه «خواب» نمى تواند در اعتبار آنها خللی ایجاد کند. اما کدام باورها هستند که میان خواب و بیداری مشترکند؟
نوشتههای تازه
آخرین دیدگاه ها