تاریخ بروزرسانی : 1402/01/19
نام بسته : درس مبانی علوم شناختی
———————————————————————————-
فهرست
انقلاب شناختی
ضرورت تحول در نظام آموزش و پرورش
سیر تحول نظریههای یادگیری و آموزش
روشهای مطالعه شناختی
کاربردهای آموزشی پژوهشهای شناختی
مبانی فلسفی
مبانی هستی شناختی آموزش و پرورش شناختی
مبانی جهانشناسی و انسانشناختی آموزش و پرورش شناختی
مبانی معرفتشناختی آموزش و پرورش شناختی
مبانی ارزششناختی آموزش و پرورششناختی
فلسفه آموزش و پرورش شناختی
استعاره ذهن
مفهوم دانش و گفتمان تربیت
مبانی روانشناختی
شناختگرایی کلاسیک
اصول آموزش شناختی (کلاسیک)
نظریه برونر
نظریه ویگوتسکی
سازندهگرایی
پیوندگرایی
توصیف شبکههای عصبی
آموزش شبکههای عصبی
تأثیر دانش و فناوریهای جدید بر یادگیری
شبکه یادگیری
نظریه یادگیری مبتنی بر پیوندگرایی
اصول نظریه یادگیری پیوندگرا
الگوی معماری ذهن
هوش
رشد ذهن
کاربرد الگوی معماری ذهن در آموزش
ظرفیت بازنمایی، برنامه درسی، و یادگیری کلاسی
رشد، یادگیری و سنجش
مبانی عصبشناختی
سلولهای عصبی مغز
مغز
ساختمان و کارکرد مغز
دلالتها و کاربردهای تربیتی علوم اعصاب
طراحی و ایجاد محیط یادگیری سازگار با مغز
تأثیر تغذیه و خواب بر یادگیری
تأکید بر تفاوتهای فردی
نقش هیجان در یادگیری
نقش هنر در پرورش استعدادهای یادگیرنده
هنر و نقش آن در آموزش
مقابله با عوامل فشار روانی و تهدید در یادگیری
فراهم کردن شرایط یادگیری معنادار
مبانی روانشناختی
رویکرد پردازش اطلاعات
رویکرد شناخت موقعیتی
رویکرد سازندهگرایی
رویکرد پیوندگرایی
رویکرد معماری ذهن
منابع و مآخذ
علوم شناختی یا علم مطالعه ذهن/ مغز، به بررسی ساز و کارهایی میپردازد که انسانها از طریق آنها به کسب، پردازش و کاریست دانش مبادرت میورزند.
علوم شناختی و فناوریهای برگرفته از آن یکی از دانشهای نو است که انتظار میرود تحول عظیمی را در حیات بشر بیافریند. این دانش و فناوری در کنار دانش و فناوری نانو، دانش و فناوری زیستی و دانش و فناوری اطلاعات، مجموعه علوم و فناوریهای همگرا را که با مخفف NBIC شناخته میشود، تشکیل میدهند، که بیتردید در تعامل با هم آثاری دو چندان بر زندگی انسانها برجای خواهند گذاشت.
علوم شناختی حوزهای میان رشتهای است متشکل از زیر شاخههای علوم اعصاب شناختی، روانشناسی شناختی، زبانشناسی شناختی، هوش مصنوعی، انسانشناسی شناختی و فلسفه ذهن که در تعامل با یکدیگر به مطالعه ساز و کارها و ساختارهای ذهن/ مغز، برای تبیین علمی کارکردهای شناختی انسان میپردازند.
علوم اعصابشناختی به مطالعهی ساختارهای درگیر در کارکردهای شناختی مغز میپردازد. روانشناسی شناختی با توجه به یافتههای علوم اعصابشناختی، کارکردهای شناختی انسان، از جمله ادراک، توجه، هشیاری، یادگیری، حافظه، یادآوری، استدلال، تصمیمگیری، هوش و خلاقیت را مورد مطالعه قرار میدهد.
براساس مفاد سند علوم و فناوریهای شناختی، توسعه علوم شناختی در ایران اهداف زیر را دنبال خواهد کرد:
– تولید و توسعه نظریههای علمی در باب کارکردهای ذهن و چگونگی شناخت و رابطه آن با مغز در حوزه علوم شناختی براساس مبانی انسانشناختی اسلام در زمینه ماهیت نفس، ذهن و کارکردهای آن؛
✍️ – تولید و توسعه علوم پایه در زمینه مطالعات مغز و کارکردهای شناختی؛
✍️ – دستیابی و توسعه روشهای پرورش و تقویت توانمندیها و کارکردهای شناختی؛
✍️ – بهرهبرداری و توسعه فناوریها و ابزارهای واسط مغز و رایانه و انسان و ماشین؛
✍️ – دستیابی و توسعه روشهای درمان نابهنجاریهای روانی و اصلاح کاستیهای شناختی؛
✍️ – دستیابی و توسعه سامانههای مصنوعی الهام گرفته از سامانههای شناختی و مغز؛
✍️ – کسب رتبه اول منطقهای و مرجعیت علمی در عرصه علوم و فناوریهای شناختی.
واقعیت این است که آنچه امروزه دانشاموزان در مدارس میآموزند آنها را برای زندگی، ورود به بازار کار و آموزش عالی آماده نمیسازد. دانشآموزان نیاز به کسب مهارتهایی در زمینه یادگیری دارند تا در مدرسه و حتی خارج از مدرسه، دانش خویش را خود بسازند و فرایند یادگیری خود را خودشان مدیریت کنند.
به هر حال، برای سالهای طولانی رویکرد رفتارگرایی بر فضای علمی کشورها حاکم بوده؛ زمان زیادی برده است تا دانشمندان علوم تربیتی از رویکرد ررفتارگرایی که شیوههای سنتی آموزش و پرورش بر پایه آن استوار است فاصله گرفته، به رویکرد شناختی رو آورند. این سیر تاریخی در مورد کشورها و مناطق مختلف متفاوت است، به طوری که در اروپا، امریکا و ژاپن در زمانهای مختلف و به شکلهای مختلف اتفاق افتاده است.
نکته آنکه، رویکرد شناختی نیز در سالهای اخیر تحول و توسعه زیادی به خود دیده است، به طوری که اگر امروز از رویکرد شناختی صحبت میکنیم با رویکردهای شناختی گذشته تفاوت بسیار دارد. رویکرد شناختی امروز مبتنی بر یافتههای علوم شناختی و تحقیقات عصبی- تربیتی است که بعدا به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت.
برای سالهای طولانی رفتارگرایی به مثابه رویکرد مسلط بر روانشناسی عمومی، روانشناسی تربیتی و طراحی آموزشی تلقی میشد، ولی اینک سلطه خود را از دست داده است. این نظریه، یادگیری را تقویت پاسخ به محرک تلقی کرده، بر سخنرانیهای معلم محور تأکید دارد و فرصتهای محدودی را برای کنجکاوی و دنبال کردن علایق فردی فراهم میسازد. بیتردید، این دیدگاه به پرورش دانشاموزانی منفعل منجر میگردد.
به طور خلاصه، از نظر اسکینر (1968)، یادگیری پدیدهای است که با مجموعه محدودی از ساز و کارهای شرطی پایه، توصیف میشود و تقویت مثبت و منفی پاسخ، احتمال اینکه آن پاسخ در آینده نیز تکرار شود را افزایش میدهد. بنابراین یادگیری با برنامه تقویت تنظیم میشود، به این معنا که وابسته به میزان تقویت و فاصله زمانی آن تا دریافت تقویت است.
اسکینر بر اهمیت تقویت بلافاصله تأکید کرده است. بنابراین نمیتوان از دانشآموزان، آزمون به عمل آورد و از آنها خواست تا برای مشخص شدن نتیجه آزمون، چند هفته به انتظار بنشینند. مطابق نظریه اسکینر آموزش و یادگیری باید مشابه شیوه شکل دادن رفتار حیوانات دستآموز، از گانهای کوچک شروع و به سوی اهداف بزرگ ادامه یابد. دستآموزی حیوانات در گرو این است که یادگیرندهای فعال باشند، تقویت رفتار بلافاصله انجام پذیرد و هدف یادگیری گام به گام طی شود؛ روشی که به عنوان آموزش برنامهای شناخته میشود.
اسکینر (1954) در نقد روشهای سنتی آموزش اظهار داشته است که معلم به تنهایی و به درستی نمیتواند رفتار تمامی دانش آموزان کلاس را تقویت کند. او در مقاله خود مفهوم ماشین آموزشی را برای حل این مشکل معرفی کرده است؛ ماشینی که قادر به اجرای آموزش برنامهای بود، به ارائه اطلاعات میپرداخت، پاسخها را ارزیابی و بر پایه تمایل فراگیران، سطح پیچیدهتری از برنامه را ارائه میکرد.
انتقاد دیگری که به رفتار گرایی وارد میشد، به نقاط ضعف آن به عنوان یک نظر یه عمومی روان شناختی مربوط بود. این نظریه با نادیده گرفتن ساز و کارهای درونی ذهن/ مغز، بسیاری از ابعاد رفتار آدمی را بدون توضیح کنار میگذاشت و یکی از مهمترین آن رفتارها، یادگیری زبان بود که الگوی تقویت در مورد آن چندان کارساز نبود.
شناختگرایی
تغییر گرایش روانشناسی از رفتارگرایی به شناختگرایی بیشتر در مورد تحولات روانشناسی در امریکا صادق است. در اروپا مطالعات شناختی آنقدر مهجور نشده بود یا در گرایش به رفتارگرایی آنقدر افراط نشده بود ه ظهور مجدد رویکرد شناختی یک انقلاب محسوب شود. در امریکا چنین تغییر جهتی محسوس بود به طوری که از حدود سال 1950 آغاز شد و در اواخر دهه 1950 شتاب گرفت و به پیشروی خود ادامه داد، تا جایی که بنا بر اظهار آیسنک (1990) براساس آماری که در اوایل دهه 1980 انتشار یافت بیش از سه چهارم روانشناسان شاغل در دانشگاههای امریکا مدعی رویکرد شناختی بودند.
بعضی از عواملی که به ظهور روانشناسی شناختی و به طور کلی به احیای رویکرد شناختی در نیمه دوم قرن بیستم کمک کرد، بدین قرار است:
1- عدم کفایت رفتارگرایی. در سالهای قبل از 1950 رفتارگرایی به اوج خود رسید و در امریکا مقبولیت عام یافت. لیکن به موازات این پیشرفت نقطه ضعفهای آن نیز مشخصتر و عیانتر شد، به نحوی که کم کم دوران افولش آغازو بسیار صدمهپذیر گردید. در این زمان روشن شده بود که پدیدههای واقعی مانند خلاقیت و حل مسئله به قالب تنگ اصطلاحات محرک- پاسخ درنمیآیند. در چنین بستری، شناختگرایی که خود را با زبان فنی جذابتر و تازهتری مجهز کرده بود به تدریج مقبولیت یافت.
2- ادامه حیات رویکرد شناختی در اروپا. تاریخ علم روانشناسی در اروپا نشان میدهد که رویکرد شناختی هیچگاه در اروپا طرد و متوقف نگردید. از سوی دیگر جبهه مخالف آن یعنی رفتارگرایی نیز هیچگاه آنگونه که در امریکا حاکمیت مطلق داشت، در اروپا نقش غالب را به دست نیاورد. این دو مطلب میتوانند به یکدیگر مربوط باشند. یعنی دلیل عمده خاموشی سیساله و ظهور مجدد شناختگرایی در امریکا را میتوان ظهور و افول مکتب رفتارگرایی افراطی دانست.
3- پیشرفتهای زبانشناسی. بیشک زبان و تکلم یک پدیده بسیار پیچیده و دارای زیربنایی شناختی است. شگفتیها و ابهامات زبان و ارتباط آن با سایر تواناییهای انسان موجب شد دانشمندان رشتههای مختلف از جمله روانشناسان نیروی زیادی را صرف مطالعه دقیق زبان به عنوان یک توانایی ممتاز شناختی کنند. زبانشناختی خود یکی از جبهههای علمی بود که شواهدی را علیه محیط گرایان و رفتارگرایان ارائه کرد. ارائه نظریات چامسکی درباره اکتسابی نبودن دستورزبان، موجب تحقیق در شاخهای از روانشناسی به نام روانشناسی زبان گردید که به مطالعه چگونگی یادگیری زبان، فهم کلام و تولید و کاربرد آن میپردازد.
4- پیشرفت فناوری اطلاعات. رواج فزاینده رایانههایی که از ظرفیت انجام برخی از فعالیتهای هوشمندانه برخوردار بودند و نرمافزارهایی که به طور خودکار عملیات پردازش اطلاعات را برای انجام تکالیف خاص انجام می دادند، توجه روانشناسان را مجدداً به ظرفیتهای ذهنی انسان معطوف ساختند. رایانه؛ استعاره معتبری را برای پردازش اطلاعات توسط انسان فراهم ساخت و از سوی دیگر ابزار کارامدی برای انجام تحقیقات علمی به منظور مطالعه فرایندهای شناختی انسان بود.
5- تحولات در فلسفه علم. مبنای فلسفی رفتارگرایی را میتوان مکتب اثباتگرایی منطقی دانست. فیلسوفانی مانند رادلف کارناپ استدلال میکردند که سازههای نظری در صورتی معنا دارند که قابل مشاهده باشند، و نظریههای علمی تنها در صورتی قابل تأییدند که با واقعیتهای قابل مشاهده مربوط باشند. رفتارگرایی براساس همین دیدگاه فلسفی، فقط پدیدههای رفتاری قابل مشاهده را پذیرفت و سازههای ذهنی را از فرضیهها و نظریههای خود کنار گذاشت تا از این طریق روانشناسی را نیز در صف علوم دقیقه مثل فیزیک، شیمی و زیستشناسی که فرض میشد تابع اثباتگرایی منطقیاند درآورد.
بروز اینگونه نظریههای جدید در فلسفه علم از دو جهت با شناختگرایی در روانشناسی مربوط میشد. اول اینکه این نظریهها خود از مباحث شناخت انسانی بود و درباره امکان داشتن شناخت عینی بحث میکرد. دوم آنکه وقتی بدینسان از قید و بند کار علمی کاسته میشد، روانشناسان شناختگرا با آزادی و اطمینان بیشتری به کار خود ادامه میدادند. آنها میپرسیدند اگر علوم دقیقه مانند فیزیک، شیمی و زیستشناسی همیشه از قواعد محدود یا محدود کننده پیروی نمیکنند، چرا روانشناسی چنین کند؟ این بود که روانشناسان شناختی علاوه بر کسب اطمینان در برابر رقیب داخلی خود، یعنی رفتارگرایی، از ناحیه انتقادات فلسفی نیز تا حدی آسوده شدند و دریافتند که لازم نیست علوم تجربی کاملاً عینی را سرمشق خود قرار دهند.
روشهای مطالعه شناختی
در پژوهشهای شناختی، فنون سهگانه زیر استفاده میشوند: تحلیل تکلیف، تحلیل اظهارات کلامی و شبیهسازی.
تحلیل تکلیف: عبارت است از آزمون دقیق و مشروح عملکرد آزمودنی هنگام انجام یک تکلیف یا حل یک مسئله. این روش فرضیههای قابل آزمونی را درباره دانستنیها، مهارتها و فرایندهای شناختی مورد نیاز برای انجام تکلیف فراهم میسازد.
تحلیل اظهارات کلامی: در این شیوه، توصیف کلامی افراد از آنچه در جریان فعالیت، تفکر، برنامهریزی برای حل مسئله یا تکمیل یک تکلیف انجام میدهند، تحلیل میشود. این روش پنجرهای ایجاد میکند که از طریق آن میتوان خصوصیات مسائلی را که افراد به بررسی آن میپردازند، عوامل تأثیرگذار بر تصمیمات افراد هنگام حل مسوله و راهبردهای متفاوتی را که به کار میبرند، مشخص کرد. پژوهشگر بدین ترتیب میتواند به موضوعات جاری در حافظه کاری آزمودنی پی ببرد. همچنین با این روش میتوان تفاوت شیوه استدلال افراد ماهر و تازهکار را درباره موضوعات خاصی بررسی کرد.
شبیهسازی رایانهای: شبیهسازی رایانهای، برنامهای است که برای حل مسئله از طریق پردازش اطلاعات- همانند ذهن آدمی- طراحی شده است. برنامه شبیهسازی براساس یک الگوی شناختی که منتج از تحلیل تکلیف یا پروتکل قبلی است، تنظیم میشود. چنانچه برنامه شبیهسازی همانند انسان عمل کند، مهارتها و دانستنیهای به کار رفته در شبیهسازی و قواعدی که برای حل مسئله به کار میگیرد، در طراحی نظریه یا تبیین نظام شناختی آدمی برای حل مسائل مفید خواهد بود.
در حالی که رفتارگرایی، ذهن را جعبه سیاهی تلقی میکرد که خارج از دسترس پژوهشگران قرار دارد، یا در قالب روابط محرک- پاسخ رفتارگرایی نمیگنجد، در سنت شناختگرایی ساز و کارهای ذهن در کانون مطالعه پژوهشگران قرار گرفت. در این رویکرد ذهن/ مغز یک سامانه پردازش اطلاعات تلقی شده، برای توضیح آن از رایانه به عنوان یک استعاره کمک گرفته میشود. اطلاعات ورودی سامانه ذهن/ مغز به صورت بازنمود پردازش میشود و بازنمودها نقش واسط را بین محرکهای ادراکی و پاسخهای حرکتی دارند. مطابق استعاره رایانه، شناخت، برایند مجموعه فرایندهایی است که در حافظه فعال در هماهنگی با قواعد ذخیره شده در حافظه درازمدت (مشابه واحد مرکزی پردازش رایانه)، به طور هوشمندانه به اجرا درمییابند.
یکی از دانشمندانی که به توسعه رویکرد شناختی به آموزش کمک کرده، گانیه است. از گانیه با عنوان رفتارگرای التقاطی یاد شده است . اگر چه گانیه در آغاز به رفتارگرایی نزدیک بود، اما در کتاب شرایط یادگیری با اتخاذ موضع شناختگرا، در شکلگیری این نظریه سهیم شد.
گانیه (1985) نظریه جامعی درباره آموزش تدوین کرد و به ارائه طبقهبندی نتایج یادگیری و معرفی شرایط یادگیری پرداخت تا به مربیان در اجرای مؤثر رخدادهای آموزشی کمک کند.
گانیه براساس دیدگاه پردازش اطلاعات نسبت به شناخت و یادگیری، 9 گام آموزشی را در انطباق با ساز و کارهای شناختی تعریف کرد. اگر چه گانیه استثناهایی را نیز باور داشت، اما معتقد بود که بسیاری از سخنرانیها یا موقعیتهای آموزشی باید از این چارچوب تبعیت کنند:
⭐ گام اول: جلب توجه دانشاموزان
⭐ گام دوم: آگاه ساختن دانشآموزان نسبت به اهداف درس برای ایجاد انتظارات مناسب
⭐ گام سوم: پرسش از دانش قبلی دانشآموزان درباره موضوع درس برای فعال ساختن الگوی مناسب
⭐ گام چهارم: ارائه محتوا، همراه با رمز گردانیهای مشخص
⭐ گام پنجم: ارائه نشانه برای بازیابی مطالب.
⭐ گام ششم: فراهم ساختن سازمان معنادار و منسجم برای مواد آموزشی به منظور تقویت رمزگردانی معنایی
⭐ گام هفتم: تهییج و ترغیب دانشآموزان به ایجاد واکنش نسبت به مطالب ارائه شده
⭐ گام هشتم: ارائه بازخورد و تقویت یادگیری دانشآموز
⭐ گام نهم: دادن فرصت به دانشآموزان جهت تمرین و تکرار مطالب جدید
پردازش اطلاعات: رویکرد پردازش اطلاعات به پژوهشهای تربیتی، توجه را از فراوردهها و نتایج یادگیری به فرایندهای یادگیری و تدریس تغییر جهت داده است. پالینکسر و براون (1984) با استفاده از رویکرد پردازش اطلاعات، نیاز کودکان به آموزش مهارتهای پایه برای مطالعه توام به درک را شناسایی کردند و شیوه آموزش تعاملی را معرفی نمودند.
در این شیوه، معلم در گروههای کوچک مباحثه کودکان شرکت کرده، با آنها همکاری میکند. در ابتدای کار معلم بحث را هدایت، فعالیتها مهم را نمونهسازی و همه کودکان را ترغیب میکند تا در بحث شرکت نمایند. او بازخوردهایی نیز به آنها ارائه میدهد. آنگاه به تدریج کودکان خود، مسئولیت بحث را بر عهده میگیرند و معلم تنها نقش راهنما را ایفا میکند. تأثیر مثبت این شیوه در بهبود درک خواندن تأیید شده است.
بازنمایی دانش: پژوهشهای انجام گرفته در مورد بازنمایی دانش نیز برای مربیان قابل استفاده است. مطالعات انجام گرفته، تفاوت افراد ماهر و مبتدی را در بازنمایی دانش نشان میدهند. بازنمایی افراد تازهکار، مربیان را از نقطه آغاز آنها آگاه میسازد و بازنمایی افراد ماهر اهداف آموزشی ایشان را آشکار میکند.
کاترین اسپوئر (1995) استدلال میکند که چنانچه دانشاموزآن دبیرستانی، دانش ادبی و تاریخی خود را مثل افراد متخصص سازمان دهند، همانند آنها خواهند اندیشید. بدین منظور او ابتدا از متخصصان این حوزه خواست تا سامانهای رایانهای طراحی کنند که در آن تاریخ و ادبیات امریکا شبیه به بازتماییهای ذهنی خود این متخصصان، سازماندهی شود. تعامل با این سامانه، دانشآموزان را ترغیب میکرد تا اطلاعات را همگام با آن یاد بگیرند و مهمتر آنکه ساخت دانشی خود را شبیه متخصصان تاریخ و ادبیات سازماندهی کنند.
حافظه: مطمئناً فرایندهای حافظه در فرایندهای تربیتی نقش اساسی دارند، به ویژه فرایندهایی که اطلاعات را از حافظه کاری به حافظه درازمدت منتقل میسازند. روشهای تدریس که فرایندهای حافظه- مانند بسط- را شبیهسازی میکنند، میتوانند نتایج یادگیری را بهبود بخشند.
تحلیل تکلیف: چنانچه تحلیل تکلیف به لحاظ آموزشی تکالیف را تحلیل کند، آنها را به گونهای توصیف نماید که از لحاظ روانشناختی معنادار باشند و بتوان مؤلفههای آنها را به صورت اثربخش آموزش داد و نیز بین هملکرد افراد ماهر و نوآموز تمایز قائل شود، میتواند به امر آموزش کمک کند. در صورت تحقق این معیارها، میتوان از تحلیل نکلیف در برنامهریزی محتوا و روشهای آموزش و نیز تشخیص دانستنیها و مهارتهای پیشنیاز دانشآموزان بهره برد. همچنین، از تحلیل تکلیف میتوان به عنوان الگوی آرمانی برای تعیین نحوه عملکرد دانشاموزان و هدفهای آموزشی مورد نظر معلم استفاده کرد.
تحلیل اظهارات کلامی: این روش، پیچیده بوده و کاربرد مستقیمی در کلاس درس ندارد. با این حال ترغیب دانشآموزان به بیان شفاهی مسائلی که طرح و حل میکنند یا حتی بیان آنها پس از حل مسئله، میتواند هم برای معلمان و هم برای دانشآموزان مفید باشد. معلمان از این طریق میتوانند- بهتر از آنچه آزمونها روشن میکنند- از اقدامات و دانستنیهای دانشآموزان اطلاع یابند. بنابراین از این روش نیز میتوان همچون یک ابزار تشخیصی مفید بهره برد.
شبیهسازی: شبیهسازی مبتنی بر رایانه نیز میتواند اطلاعات تفصیلی و صریحی از دانش حقایق و دانش رویهای مورد نیاز برای حل مسائل در اختیار دانشآموزان بگذارد؛ بنابراین میتوان از آن به عنوان یک راهنمای آموزشی استفاده کرد. شبیهسازی به معلمان کمک میکند تا انتظارات خود را از دانشآموزان واقعی ساخته، در شناسایی دانستنیها و مهارتهای قبلی و جدید مورد نیاز آنها، درست عمل نمایند.
نوشتههای تازه