تاریخ بروزرسانی : 1402/09/17
—————————————————————————————
فهرست
فصل اول – سیاست تطبیقی و دولتها و ملتها
مقدمه
پژوهش کمی در برابر پژوهش کیفی
بحثهای مطرح در سیاست تطبیقی
اولویتها در سیاست مقایسهای
تعریف دولت
مشروعیت
ملتها و جامعه
منابع ستیزهی قومی و ملی
ایدئولوژی سیاسی
فصل دوم – اقتصاد سیاسی
عناصر اقتصاد سیاسی
پول، تورم و بیکاری
تجارت
نظامهای سیاسی اقتصادی
آینده اقتصاد سیاسی
فصل سوم – اقتدارگرایی و دموکراسی
تعریف اقتدارگرایی
خشونت و زیر نظر گرفتن مردم
یارگیری
کیش شخصیت (قهرمانپرستی)
انواع حکومت اقتدارگرایانه
دموکراسی
انگلیس: زادگاه لیبرال دموکراسی
نظامهای انتخاباتی
قوای قانونگذاری: دو مجلسی و تک مجلسی
دادگاههای قانون اساسی
آزادی حقوق مدنی
دموکراسی پیشرفته
واگذاری قدرت و دموکراسی
تغییر اجتماعی و ستیزه
ایدئولوژیهای احیا شده: آنارشیسم و فاشیسم
فراصنعتی شدن
کمونیسم، برابری و سرشت روابط انسانی
سیاست و دولت در چارچوب کمونیسم
اقتصاد سیاسی کمونیستی
فروپاشی کمونیسم
تجدید ساختار دولت
خصوصی سازی
نهادهای اجتماعی در حالگذار
فصل چهارم – جهانی شدن
آزادی و برابری در کشورهای تازه صنعتیشده و کمتر توسعهیافته
صادر کردن دولت
چالشهای دورهی پس از استعمار
توانمندسازی دولت
تقویت رفاه اقتصادی
جهانی شدن چیست؟
جهانی شدن عرصهی سیاست
جهانی شدن عرصهی اقتصاد
جهانی شدن عرصهی جامعه
جهانی شدن: واقعیت یا جنجال؟
فصل پنجم – روش مقایسهای و ساختار الگو
مقدمه
سطوح تحلیل در مطالعهی سیاستهای مقایسهای
الگو به عنوان چهارچوبی مشترک در مطالعهی سیاستهای مقایسهای
الگو و سازماندهی اطلاعات
مدلها و شبه مدلها در فرآیند مطالعهی سیاستهای مقایسهای
فصل ششم – سیاستهای مقایسهای براساس تحلیل کارکردی و مقایسهای و تحلیل خرد و کلان
مقدمه
شناسایی پارامترهای نظام
بررسی سیاستهای مقایسهای براساس تحلیل کارکردی
منطق کارکردگرایی عام
کارکردگرایی مرتن
تحلیل ضروری و لایه بندی اجتماعی اپتر
ارزیابی کلی تحلیل کارکردی
فرهنگ سیاسی: پیوند میان تحلیل خرد و کلان
انواع فرهنگ سیاسی
الگوهای فرهنگ سیاسی
فصل هفتم – سیاستهای مقایسهای در چهارچوب توسعه و نوسازی
مطالعهی سیاستهای مقایسهای در چهارچوب رهیافتهای توسعه و نوسازی
بررسی نظامهای مختلط یا انتقالی
مفروضات نظری و روششناسی رهیافت نوسازی
مطالعات کلاسیک نوسازی
مطالعات جدید نوسازی
طبقهبندی نظامهای اقتصادی
مقایسه نظامهای سیاسی براساس ایجاد ابزارهای مؤثر قدرت
نخبگان حاکم
مدل کثرتگرا (پلورالیستی)
مدل پوپولیستی
مقایسه نظامهای سیاسی براساس ایجاد اقتدار مشروع
منابع و مآخذ
1) سیاست به صورت مبارزه در هرگروه برای کسب قدرت تعریف میشود؛ به گونهای که این قدرت به یک فرد یا گروهی از افراد توانایی تصمیمگیری برای گروهی بزرگتر را میبخشد.
2) دانشمندان علوم سیاسی، حوزۀ اصلی سیاست را مبارزه برسر رهبری و کسب قدرت در اجتماع انسانی میدانند. سیاست، در اصل به معنای کشمکش بر سر کسب قدرت است، و از طریق آن تصمیمهایی گرفته میشود که برعموم مردم اثر خواهد گذاشت.
3) سیاستهای مقایسه ای یکی از شاخه های مطالعاتی علوم سیاسی به شمار میرود که از دیرباز به عنوان شیوه ای در نگرش به سیاست مورد بحث و بررسی فلاسفه و اندیشمندان قرار گرفته است. ارسطو با مقایسه قوانین اساسی یونان و براساس معیارهایی چون میزان مشارکت مردم در حکومت و نیز وضع صاحبان قدرت از لحاظ توجه یا بی توجهی به مصالح عامه، نمونه های مطلوب و نامطلوب حکومتها را از یکدیگر تفکیک کرده است. در مراحل بعد متفکرانی همچون ماکیاولی، منتسکیو و مارکس از بُعد مقایسه ای به بررسیهای خود پرداخته اند. برای نمونه مارکس در طبقه بندی خود از نظامهای اجتماعی ـ اقتصادی، آنها را به بردهداری، فئودالیسم و سرمایه داری تقسیم کرده و ماکس وبر نیز از لحاظ منابع اقتدار و مشروعیت، نظامهای سیاسی را به صورتهای سنتی، فرهمندی و قانونی ـ منطقی مورد مقایسه قرار داده است. همچنین آیزنشتات به تقسیمبندی وبر از نظامهای پدرانه، موروثی و فئودال، نظام دیگری را با عنوان «امپراتوری بوروکراتیک» میافزاید.
4) در چهارچوب سیاستهای مقایسه ای میتوان به شیوه کار حکومتها و تعامل میان ساختارهای مختلف پی برد و عملکرد نظامهای گوناگون را با یکدیگر مقایسه کرد. دسترسی به یک الگو یا نمونه اعلی، تصویری از گونه شناسیهای مختلف به دست خواهد داد تا با اندوخته های تجربی بتوان داده های معدود را در موارد زیاد بررسی کرد و سپس به یک سلسله اصول و قواعد کلی دست یافت.
5) پژوهشگران کوشش میکنند از روش کمی در سیاست تطبیقی استفاده کنند؛ یعنی روشی که متکی به دادههای آماری است. این دادههای آماری از کشورهای مختلف جمعآوری میشود تا فرضهایی دربارۀ سیاست در آن کشورها به دست آید.
6) محدودکردن تحقیقات به متغیرهای کمی مشکلآفرین خواهد بود، چرا که ممکن است اطلاعات آماری مورد استفاده مخدوش گردند یا غیر قابل مقایسه با یکدیگر باشند.
7) همان طور که فیلیپ کانورس دانشمند علوم سیاسی میگوید؛ بهرهگیری از رویکرد کمی سبب میشود «آنچه که برای مطالعات دارای اهمیت است، قابل اندازهگیری نباشد، و آنچه که قابل اندازهگیری است برای مطالعات اهمیت نداشته باشد.»
8) روشهای کیفی در مطالعات سیاست تطبیقی دانشی عمیق دربارۀ یک کشور و یا دستهای از کشورها در اختیار ما قرار میدهند. در عین حال روشهای کمی نیز قادرند تحلیلهای موضوعی گستردهتری را در عرصههای زمانی و منطقهای مشخص در اختیار ما بگذارند.
9) از دوران پس از جنگ جهانی دوم، دانشمندان علوم سیاسی به گونه های متفاوت ناخرسندی خود را از روش سنتی مطالعه سیاستهای مقایسهای ابراز کردند. این نارضایتیها از عوامل زیر ناشی میشد:
دروس امتحانی رشته علوم سیاسی و روابط بین الملل
10) نارضایی محققان علوم سیاسی آنان را بر آن داشت تا با توسل به رهیافت رفتارگرایانه ( به جای تأکید بر اشکال حکومتی)، عوامل سیاسی را مورد توجه قرار دهند. رفتارگرایی با ارائه تعاریف دقیق از مفاهیم، از مطالعات تجربیِ پدیده های سیاسی در تنظیم فرضیات و آزمایش آنها بهره میجوید. برای نیل به این هدف، نظرسنجی، مصاحبه و تحلیل محتواییِ اطلاعات جمعآوری شده صورت میگیرد و مساعی لازم در مشخص ساختن روابط و کیفیت تعامل میان متغیرهای روانی، اقتصادی، اجتماعی و رفتار سیاسی به عمل میآید. البته رهیافت رفتارگرایانه در رشته سیاستهای مقایسهای با ناکامیهایی نیز مواجه شده است که بیشتر به ارائه یک نظریه عمومی و نیز جنبه هایی از نظریات خرد سیاسی مربوط میشود. در کنار این دو برخورد افراطی و تفریطی، یک حالت میانی وجود دارد که میتواند زمینه های مساعدی را برای مقایسه نظامهای سیاسی گوناگون فراهم سازد.
11) نیکولو ماکیاولی (1527ـ1469): بیشتر از وی به عنوان نخستین اندیشمند سیاسی دورۀ مدرن یاد میشود که علت آن تأکید وی برمسألۀ سیاستمداری و دانش تجربی در عرصۀ سیاست است. وی در همین باره به تجزیه و تحلیل نظامهای مختلف سیاسی پرداخت و بر این باور بود که سیاستمداران (شهریاران) میتوانند از یافتههایش استفاده کنند. وی نظریاتش را در کتاب شهریار مطرح کرده است.
12) دگرگونیهای جهانی جدید که بنیادهای نظری سیاست تطبیقی را یک باره دگرگون کرد:
🔴 نخستین دگرگونی عمده در این میان صنعتی شدن سریع آسیا بود.
🔴 دومین تحول عمده، فروپاشی نظام کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی بود.
🔴 سومین تحول چیزی است که به عنوان موج سوم دموکراسی شناخته شده است. در خلال دهههای 1970و 1980شماری زیاد از ملتها در سطح جهان به ویژه در آسیا، آمریکای لاتین و اروپا حکومت اقتدارگرایانه را به لرزه درآوردند.
13) نهادها یعنی:
⭐ سازمانها یا الگوی عملی که ماندگاری و ارزش آنها به خودشان متکی است؛
⭐ نهادها شکل دهندۀ هنجارها و ارزشهایی هستند که در زندگی افراد محوریت دارند؛ و به همین خاطر به سادگی از جامعه برکنده نمیشوند و تغییر نمییابند؛
⭐ نهادها با اثر گذاشتن برشیوۀ اجرایی سیاست زمینۀ رفتار سیاسی را پدید میآورند؛
⭐ نهادها در کشورهای مختلف با یکدیگر متفاوتند؛
⭐ مثالها: بیسبال (در ایالات متحده )، ازدواج، برجهای مرکز تجارت جهانی.
⭐ نهادهای سیاسی مشترک (در همۀ کشورها)عبارتند از: ارتش، مالیاتگیری، انتخابات، قوهی قانونگذاری.
14) سیاست در جوهرۀ خود به مبارزۀ میان آزادی فردی و برابری جمعی گره خورده است. آزادی به معنای توانایی فرد در عمل به شیوهای مستقل است یعنی بدون ترس از محدودیت یا مجازاتی که به وسیلۀ دولت یا دیگر بازیگران اعمال میشود. آزادی مفاهیمی دیگر همچون آزادی بیان، آزادی گردهمایی، آزادی دینی و دیگر آزادیهای مدنی را در برمیگیرد. برابری، به معنای وجود استاندارد اقتصادی مشترکی از زندگی افراد در اجتماع انسانی جامعه یا یک کشور است.
15) سیاست باید به طور مداوم به دنبال ایجاد موازنۀ میان آزادی فردی و برابری جمعی باشد.
16) در چهارچوب رشته سیاستهای مقایسهای باید نقش دولت را از لحاظ اتخاذ تصمیمات، حل منازعات و کارکرد سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه در نظامهای متفاوت بررسی کرد. همچنین مطالعه هنجارها، ایستارها و جهت گیریها نسبت به اقتدار، مشروعیت و مشارکت حائز اهمیت است. گاهی امکان دارد حوزه مطالعات خود را به ایستارهایی محدود سازیم که مسائل شخصی، اقتصادی و یا پدیده های روانی را مستقیماً به امور سیاسی پیوند میدهند. پیوند میان سطوح خرد و کلان که در چهارچوب بحث فرهنگ سیاسی مطرح میشود، به منظور درک معنادار جهتگیریهای سیاسی است. چنین مطالعاتی زمانی صورت میگیرد که دولت و سایر نهادهای مربوط به آن را مجدداً ارزیابی کنیم و سپس آنها را به نحوی از انحا به جهتگیریهای سیاسی پیوند دهیم. چنانچه ایستارها را به ساختارها، تصمیمات و در یک کلام به سیاستها پیوند ندهیم، همچنان در سطح خرد باقی خواهیم ماند.
با ارزیابی عملکرد و ساختار دولت میتوانیم آثار این عملکرد و ساختار را بر گروهها، منافع و نخبگان قدرت در نظام بررسی کنیم و نیز واکنشها و پاسخهای خرده نظامها را نسبت به آن بسنجیم.
17) وقوع انقلاب رفتاری و بهره گیری از نظریه های جامعه شناسی و روانشناسی سبب شد تا در تحلیلهای مقایسهای، به جای توجه صِرف به ساختارهای رسمی حکومتی و قانونی، به ارتباط دادن نهادها به عوامل چندی نظیر طبقه، شخصیت، گروه، فرهنگ و جامعه پذیری توجه شود و نیز توجه خاصی نسبت به عوامل اجتماعی و اقتصادیِ تعیین کننده نوسازی صورت گیرد.
18) به دلیل بروز ناکامیهایی در فرآیند مدلسازیها و دسترسی به یک نظریه عمومی، بسیاری از محققان سیاستهای مقایسه ای به نظریه های میانبرد روی آورده اند؛ نظریه هایی که به کمک آنها میتوان تعداد اندکی از متغیرها را که در بعضی شرایط تجربی کاربرد دارند، بررسی کرد. گرایش به سوی نظریه های میانبرد ضمن اعتبار بخشیدن به رشته سیاستهای مقایسه ای میتواند سرانجام به مدلهای پیشرفتهای منتهی شود و در مورد اولویتهای مورد بررسی این رشته اجماع و اتفاق نظر بیشتری صورت گیرد.
19) در سطح جهان واژۀ « دولت » به قدرتی مرکزی یا جایگاه قدرت دلالت دارد.
20) «دولت سازمانی است که انحصار کاربرد زور را در قلمرویی مشخص در اختیار دارد». در نخستین نگاه ممکن است تصور کنیم چنین تعریفی برداشتی به نسبت خشن از دولت را نشان میدهد. با این حال اگر مقداری توضیح بر این تعریف بیفزاییم چنین برداشتی از بین خواهد رفت. یکی از مهمترین عناصر دولت چیزی است که ما آن را حاکمیت مینامیم. حاکمیت یعنی توانایی دولت در انجام اقدامات و اجرای سیاستهایش در قلمرویی مشخص و مستقل از بازیگران خارجی و رقبای داخلی. در این راستا دولت باید به وضع قوانین حل اختلافهای میان افراد و تأمین امنیت برای جامعه بپردازد و دولتها برای آنکه این اهداف را محقق کنند به قدرت نیازمندند.
21) دولت نهادی است که به دنبال در اختیار گرفتن بخش اعظم زور در قلمرویی مشخص است که به واسطۀ آن نظم را برقرار کند و مانع از بروز چالشهایی شود که از داخل و خارج این قلمرو ممکن است در برابرش به وجود آیند. دولت در مسیر تحقق این امر، برای اتباع خود امنیت به وجود میآورد، یعنی خطر حملۀ خارجی و تبهکاری و بینظمی داخلی را کاهش میدهد.
22) مفاهیم مقایسهای:
دو راه رسیدن به سازمان سیاسی:
1) سلطۀ دموکراتیک
اجتماع نظر: افراد گرد هم میآیند تا از خودشان محافظت کنند و قواعدی مشترک را پدید آورند. رهبران از میان مردم انتخاب میشوند و امنیت از راه همکاری تأمین میشود.
2) سلطۀ اقتدارگرایانه
اجبار: افراد به وسیلۀ یک حاکم گرد هم آورده میشوند و او نیز سلطهاش را برآنها تحمیل میکند و قدرت را در انحصار خود در میآورد و امنیت نیز به واسطۀ استیلای حاکم تأمین میشود.
23) مشروعیت سنتی نظامی است که بر پایۀ تاریخ و پیوستگی گذشته و حال استوار شده است. هر چه یک نظام سیاسی سنتی پیشینهای بیشتر داشته باشد، بیشتر نهادینه میشود، چرا که در این حالت از اهمیت تاریخ به سود خود بهره میبرد. در صورتی که نهادی از «گذشتهای بسیارکهن» باقی مانده باشد، تصور تغییر در آن نیز مشکل میشود.
24) مشروعیت کاریزماتیک نهادینه نمیشود؛ بنابراین نمونههای آن به نسبت اندک است، مشروعیت کاریزماتیک در کل با مرگ فرد صاحب کاریزما از بین میرود. در عین حال، مشروعیت کاریزماتیک اغلب به مشروعیت سنتی تبدیل میشود که همراه با آن مناسک و ارزشهایی خاص نیز به وجود میآید. هدف از ایجاد این ارزشها و مناسک، دستیابی به روح و معنای نهفته در قدرت رهبر کاریزماتیک است. چنین روندی ممکن است به وسیلۀ جانشینان رهبرکاریزماتیک در پیش گرفته شود و این احتمال نیز وجود دارد که به طورمستقیم چنین روندی پیگیری نشود.
25) در برابر دو نوع نخست مشروعیت، مشروعیت عقلانی قانونی قرار دارد که نه بر پایۀ تاریخ و مناسک استوار است (آن گونه که در مشروعیت سنتی وجود دارد) و نه متکی بر نیروی اندیشههاست (آنگونه که در مشروعیت کاریزماتیک مشاهده میشود)، بلکه مبتنی بر نظامی از قوانین و رویههاست که تا حد زیادی نهادینه شدهاند. در این جا رهبر یا مقام سیاسی بر اساس قواعدی آشکار که با آنها به قدرت رسیده است میتوانند مشروعیت کسب کند. افزون بر این، افراد از تصمیمهای این بازیگران به این علت پیروی میکنند که اعتقاد دارند مقرراتی که رهبران به اجرا میگذارند در چارچوب منافع عموم مردم است.
26) استقلال عمل و توانایی
27) هویت قومی:
🔵 ویژگیهای مشخص و نهادهایی اجتماعی که سبب شده تا یک گروه به لحاظ فرهنگی از دیگرگروهها متمایز شود؛
🔵 اغلب بر پایۀ آداب و رسوم، زبان، دین و عوامل دیگر قرار دارد؛
🔵 سرشتی انتسابی دارد و در کل در زمان تولد به افراد منتقل میشود؛
🔵 ذاتاً سیاسی نیست.
28) هویت ملی:
مبتنی بر مفهوم ملت است؛ گروهی از مردم که به واسطۀ رشتهای از خواستهای سیاسی مشترک که به یکدیگر پیوند خوردهاند. به ویژه در این میان میتوان از خواستهای استقلال وحاکمیت یاد کرد:
🟩 اغلب (امّا نه همیشه) ازهویت قومی سرچشمه میگیرد؛
🟩 ذاتاً سیاسی است؛
🟩 مبنای ملیگرایی است، یعنی مباهات ورزیدن به این که جزو گروهی از مردم هستیم و باور به این که این مردم سرنوشت سیاسی منحصر به خودشان را دارند.
29) تابعیت یعنی:
✔️ رابطۀ فرد با دولت؛ فرد به وفاداری به دولت سوگند میخورد و دولت نیز در برابر، مزایا و حقوقی مشخص را برای آن فرد در نظر میگیرد؛
✔️ به طور کامل سرشتی سیاسی دارد؛ بنابراین در مقایسه با هویت قومی و یا هویت ملی به شیوۀ آسانتری تغییر مییابد؛
✔️ مبنای وطن پرستی است که به معنای مباهات ورزیدن نسبت به وابستگی به یک دولت و تابعیت آن است.
30) مفاهیم هویت قومی و ملی که در طی پانصد سال پیش در اروپا، پدید آمدند به واسطۀ قدرتمندی اروپا، در دیگر نقاط جهان نیزگسترش یافتند. بر این اساس مردم دیگر مناطق نیز در زمینۀ شیوۀ شناخت خودشان دربارۀ دیگران و دولت دگرگون شدند.
نوشتههای تازه