تاریخ بروزرسانی : 1402/07/13
————————————————–
فهرست:
فصل اول – مبانی فرازبانی
1-1-معنای معنی
1-2-فرازبان معنیشناسی
1-3-معنیشناسی زبان شناختی و غیرزبان شناختی
1-4-زبان، گفتار، و پاره گفتار؛ زبان، و گفتار؛ توانش و کنش
1-5-واژهها: صورتها و معانی
1-6-جملهها و پارهگفتارها؛ متن، گفتگو و گفتمان
1-7-نظریههای معنایی و گونههای معنی
فصل دوم – واژه ها در حکم واحدهای معنی دار
2-1-صورتها و الفاظ
2-2-همنامی و چندمعنایی؛ دلالت چندگانهی واژگانی و دستوری
2-3-هم معنایی
2-4-صورتهای واژگانی پر و خالی
2-5-معنی واژگانی و معنی دستوری
فصل سوم – معرفی معنی واژه ها
3-1.دلالت ارجاعی و دلالت درونزبانی
3-2-الفاظ پایه و غیرپایه
3-3-گونههای طبیعی و فرهنگی
3-4-پیش نمونههای معنایی
فصل چهارم – رهیافت ساختگرا
4-1-معنیشناسی ساختگرا
4-2-تحلیل مولفهای
4-3-مبانی تجربی تحلیل مولفهای
4-4-استلزام و جهانهای ممکن
4-5-روابط مفهومی و بدیهیات معنی
فصل پنجم – جمله های معنی دار و بی معنی
5-1-دستوری بودن، پذیرفتنی بودن، و معنیداری
5-2-معنی داری جملهها
5-3-تصحیحپذیری و ترجمهپذیری
5-4-اثبات پذیری و اثبات گرایی
5-5-گزارهها و محتوای گزارهای
5-6-معنی غیرحقیقی و عاطفهگرایی
5-7-شرایط صدق
5-8-اینهمانی و تناقض
فصل ششم – معنی جمله و محتوای گزاره ای
6-1-معنی مبتدایی
6-2-جملههای ساده و ترکیبی
6-3-تابعیت صدق (1): عطف و فصل
6-4-تابعیت صدق (2): نقض
6-5-نمونهی جمله، نمونهی بند، وجه
6-6-معنی جملههای پرسشی و خبری
فصل هفتم – صوری سازی معنی جمله
7-1-معنیشناسی صوری و معنیشناسی زبانشناختی
7-2-ترکیب پذیری، همشکلی دستوری و معنایی، و حفظ ظواهر
7-3-ژرف ساخت و بازنمودهای معنایی
7-4-قواعد خوانش و محدودیتهای گزینش
7-5-دستور مونتاگیو
فصل هشتم – کارگفت ها و توان غیر بیانی
8-1-پارهگفتارها
8-2-کنشهای بیانی
8-3-توان غیربیانی
8-4-بیانهای خبری، پرسشی، و ترغیبی
فصل نهم – متن و گفتمان
9-1-متن-جملهها
9-2-متن چیست؟
9-3-معنی پارهگفتار و بافت
9-4تضمن و مضامین قراردادی
9-5-مضامین محاورهای
9-6-بافت چیست؟
منابع و مآخذ
1-1-معنای معنی
بر حسب سنت، معنیشناسی را مطالعهی معنی معرفی میکنند؛ ماهم این تعریف را در همین آغاز بحثمان میپذیریم. اما مساله این است که آیا تمامی انواع معنی را میتوان در دامنهی دانشی به نام معنیشناسی گنجاند.
در زبان انگلیسی، فعل men [معنی دادن] و اسم مشتق از آن، یعنی meaning [معنی] همچون بسیاری از واژههای دیگر، در بافتهای مختلف، با مفاهیم متفاوتی به کار میروند. مثلاً صورت فعلی این واژه را در نمونهای (1) در نظر بگیرید:
1)mary means well
منظور ما از کاربرد این فعل در نمونهی (1)، این است که مری حسن نیت دارد و قصد بدی ندارد. معمولاً چنین مفهومی از mean را نمیتوان در پاره گفتارهایی نظیر (2) یافت.
2)that red flag means danger
به هنگام کاربرد نمونهی (2)، معمولاً به این درک نمیرسیم که آن پرچم قصد و نیت به خطر انداختن کسی را دارد، بلکه در مییابیم که چنین پرچمی بر حسب قرارداد معلوم و از پیش تعیینشدهای، قرار است به وجود خطر در آن اطراف اشاره کند.
در نمونهی 3 نیز قابل درک است :
3)smoke means fire
اما میان دو نمونهی 2 و 3 تفاوت مهمی هم وجودد ارد. دود نشانهای طبیعی برای آتش است. زیرا رابطهای میان آتش و دود، علی است؛ در حالی که پرچم قرمز نوعی نشانهی قراردادی برای خطر است و به لحاظ فرهنگی، یک نماد به حساب میآید. چنین تمایزهایی میان نشانههای عمدی و غیرعمدی از یک سو، و نشانههای طبیعی و قراردادی یا نمادین از سوی دیگر، نقشی اساسی در مطالعهی نظری معنی ایفا کردهاند و میکنند.
اکثر پارهگفتارهای زبان، اعم از گفتاری یا نوشتاری، برای این که بشود تعبیرشان کرد، کمابیش به بافتی وابستهاند که در آن بافت به کار رفتهاند. البته نباید این نکته را نیز فراموش کردکه بخشی از این بافت را همان پیش فرض های هستی شناختی ما تشکیل میدهد. بسیاری از این پیشفرضها مبنایی فرهنگی دارند و اگرچه این مبانی فرهنگی معمولاً بدیهی در نظر گرفته میشوند، اما ابزاری قوی برای رد یا تایید مفاهیم به حساب میآیند. مجموعهی وسیعی از پارهگفتارهای طبیعی، بالفعل و بالقوه، پیش از آن که در بافتی مشخص پیش روی قرار گیرند، دهها معنی یا تعبیر مختلف دارند.
مسالهی فعل mean و نیز اسم meaning و کاربردشان در پارهگفتارهای مختلف، نکتهای استثنایی نیست. ما همین مساله را در تمامی پارهگفتارهای زبان انگلیسی نیز میبینیم. نباید این نکته را فراموش کنیم که همین mean و meaning دو واژهی کاملاً عادی زبان انگلیسیاند و از این نظر، فرق چندانی با سایر واژه ها ندارند. البته نباید تصور کرد که این دو واژه در واژگان سایر زبانهای طبیعی نیز معادلهای دستوری و معنایی مشابهی دارند. این نکته نیز، دومین مطلب مهمی است که باید به آن توجه کرد.
1-2-فرازبان معنیشناسی
بر حسب آنچه گفتیم mean و اسم برگرفته از آن، معادل دقیقی در هیچ یک از زبانهای آشنای امروز ندارد. افزون بر این، در مییافتیم که اسم meaning و فعل mean در برخی از بافت ها در معانی مختلفی به کار میروند و این معانی چندان ارتباطی با هم ندارند. این ویژگی نه منحصر به همین دو واژه است و نه منحصر به زبان انگلیسی است. بعداً خواهیم دید ک اکثر واژهها و عبارتهای غیرفنی و روزمرهی ما د رتمامی زبانهای طبیعی، درست مثل mean و meaning زبان انگلیسی از همین نوعاند و دهها معنی مختلف دارند. در بسیاری از موارد، این معانی را نمیتوان به دقت از هم متمایز کرد.
بنابراین شاید بشود گفت، انگار هر واژهای از دامنهی معنایی وسیعی برخوردار است که بر حسب تمایزات مختلفی قابل تشخیصاند و مبهم و نامعلوم مینمایند.
برای دست یازیدن به این مهم، باید به سراغ ساختن چیزی برویم که معنیشناسان آن را فرازبان مینامند؛ یعنی زبانی که بشود به آن توصیف زبان پرداخت. در معنیشناسی فلسفی این نکته را امری بدیهی دانستهاند که برخلاف بسیاری از زبانهای غیرطبیعی یا ساختگی، هر زبان طبیعی، فرازباناش را درون خود دارد و این فرازبان، هم برای توصیف زبانهای دیگر به کار می رود و هم برای توصیف خود آن زبان. این ویژگی زبان را مختصهی انعکاسی زبان مینامیم، یعنی این ویژگی که زبان میتواند برای اشاره به خودش به کار رود.
فرازبانی که تاکنون در این جا به کار بردهایم و قرار است در سرتاسر این نوشته نیز به کار ببریم، زبان انگلیسی است؛ یا بهتر بگویم، انگلیسی معیار است، و نه هر گونهی دیگری از این زبان. بنابراین، هر وقت از اصطلاح انگلیسی در این متن استفاده شد منظور همین زبان انگلیسی معیار است. البته باید به این نکته توجه داشت که همین انگلیسی معیار هم در همهی کشورها و در میان تمامی گروه های اجتماعی ، شکلی یکدست و واحد ندارد.
برای این که زبان انگلیسیمان، همچون تمامی زبانهای طبیعی دیگر، از دقت و ظرافت برخوردار شود، دست به جرح و تعدیل بزنیم و این زبان را برای کاربرد در حکم یک فرازبان مناسب بسازیم. برای این کار از دو روش میتوانیم استفاده کنیم؛ یکی محدودسازی و دیگری گسترش. ما میتوانیم همین واژههای موجود زبان، مثلاً زبان، جمله، واژه، معنی یا مفهوم را انتخاب کنیم و آنها را تحت کنترل خودمان قرار دهیم. به عبارت سادهتر، معنی و کاربرد آنها را محدود کنیم. در چنین شرایطی، اینها را باید مجدداً و با توجه به هدفمان تعریف کنیم.
روش دوم این است که واژگان زبان روزمرهمان را گسترش دهیم و واژههای تازهای را برای خودمان بسازیم و به واژگان زبان انگلیسی بیافزاییم.
گفتیم که واژهی انگلیسی meaning از معانی متفاوت و درهم تنیدهای برخوردار است. حال میتوانیم به پیروی از معنیشناسانی که امروزه مطالب خود را به انگلیسی مینویسند، از روش محدودسازی بهره بگیریم و معنی مشخص، محدود و دقیق را برای این واژه در نظر بگیریم. مسلماً آنچه ما از meaning مورد نظر داریم، دیگر همگانی نخواهد بود که مردم در زبان روزمرهی انگلیسیشان به کار میبرند. ما از این طریق میتوانیم این تعریف دقیق، محدود، و تخصصی را در حوزهی معنیشناسی به کار ببریم، آن هم فقط در بخشی از آنچه بر حسب سنت در زبان شناسی، فلسفه، یا سایر رشتهها، معنی شناسی نامیده میشود.
اگرچه قرار است در معنی واژهی meaning دخل و تصرفی نکنیم و آن را به همان شکل روزمرهاش در فرازبان مان به کار ببریم، اما با ترکیب همین اصطلاح در چند اصطلاح تازه و فنی، چند واژهی تازه را برای فرازبانمان میسازیم و از این به بعد meaning را در قالب این اصطلاحات تازه در مفهومی مشخص و دقیق به کار میبریم.
بررسی انواع مدارک زبان برای آزمون دکتری
زبانشناسان و منطق دانان در سالهای اخیر، برای توصیف هر چه دقیقتر زبانهای طبیعی، دست به کار تهیهی فرازبانهایی صوری شدهی غیرطبیعی شدهاند که از نوعی دقت ریاضیوار برخوردار باشد.
در اینجا از گونهی نوشتاری انگلیسی به عنوان فرازبانمان استفاده میکنیم و از همین گونهی زبانی، هم برای اشاره به زبان گفتاری و هم برای اشاره به زبان نوشتاری بهره میگیریم.
در محدودسازی مان برای کاربرد گونهی معیار انگلیسی نوشتاری در قالب یک فر ازبان، بهتر است تکلیف چند قرارداد نشانهگذاری در نوع خود بسیار دقیق و کارآمدند. اما در کاربرد متداول و غیرفنی زبان انگلیسی و سایر زبانهای طبیعی، هیچ علامت قراردادی و مقبولی برای ثبت مکتوب آهنگ صدا، وزن ، تکیه و نیز مختصات غیرکلامی گفتهها وضع نشده است، در حالی که اینها را باید بخشی کاملاً متداول و اساسی در گفتار به حساب آورد.
بسیاری از عبارات فرازبانی مورد استفاده در زبان روزمره، به هنگام صحبت و کاربرد گفتاری زبان به سادگی قابل درکاند، ولی وقتی همان مطالب را مینویسیم و از زبان نوشتاری استفاده میکنیم مبهم و نارسا میشوند. عکس این مطلب هم صادق است. بسیاری از علائم پرکاربرد در نوشتار، یا بهتر بگویم ، نشانههای سجاوندی درزبان نوشتاری، نظیر خط کشی زیر مطالب، ایتالیک نویسی، حروف سیاه، انواع گیومهها، استفاده از حروف بزرگ و غیره، معادلی در زبان گفتاری ندارند. بنابراین در بسیاری از موارد، میبینیم که استفاده از همین علایم، متن نوشتاری را به شکلی روشنتر و واضحتر به دست میدهد، در حالی که در زبان گفتاری این طور نیست.
1-3-معنیشناسی زبان شناختی و غیرزبان شناختی
در زبان انگلیسی ، صفت linguistic به دو معنی مختلف است؛ یکی به زبان باز میگرددومعادلاش را باید زبانی دانست، و یکی هم صفت برای زبان شناسی است که معادلاش را میشود زبانشناختی دانست.
اصطلاح linguistic semantics هم به همین ترتیب دو معنی دارد. با توجه به این که معنیشناسی را مطالعهی معنی در نظر بگیریم، میشود این اصطلاح را د رارتباط با زبان قرار داد و آن را مطالعه ی معنی زبان در نظر گرفت؛ یا آن را مرتبط با زبانشناسی تعبیر کرد و چنین اصطلاحی را مطالعهی معنی در زبان شناسی تلقی کرد. آنچه این مورد نظر است، همین مفهوم دوم این اصطلاح است. بنابراین، linguistic semantics چیزی در مفهوم، معنیشناسی زبان شناختی است، که بخشی از زبانشناسی به حساب میاید، درست مثل معنیشناسی فلسفی که شاخهای از فلسفه است، یا معنیشناسی روانشناختی که شاخهای از روانشناسی است و الی آخر.
باید بپذیریم که اصطلاح linguistic semantics در اساس از سه تعبیر برخوردار است و نه دو تعبیری که پیشتر ذکر کردیم.
برخورداری از معنی یا معنیداری را کلاً یکی از مختصات تعریف زبان در نظر میگیرند و البته دلیلی هم وجود ندارد که با این باور مخالفت کنیم. زبانشناسان این نکته را نیز بدهی دانستهاند که زبانهای طبیعی در ذات خود، ابزاری برای ایجاد ارتباطاند؛ یعنی به گونهای شکل گرفته یا تکامل یافتهاند که برای ایجاد ارتباط و تفهیم و تفاهم به کار روند و همین مختصات طراحی شده شان، به ویژه ساخت دستوری و معناییشان، با چنین هدف و منظوری متناسب است، مسلماً اگر چنین هدفی را برای کاربرد زبان نادیده بگیریم، چیزی از زبانها جز او صافی پر رمز و راز و مبهم در برابرمان قرار نمیگیرد. اخیراً این نگرش در زبانشناسی و فلسفه به نقد گرفته شده است.
زبانهای طبیعی را میشود به درستی، نظامهای ارتباطی به حساب آورد. باید بر این نکته تاکید کنم که چنین فرضی، پیامد خاصی به همراه ندارد. اگر چه بسیاری از رفتارهای انسان را میتوان معنیدار دانست، اما دامنه تنوع و پیچیدگی معانی ای که از طریق زبان بیان میشوند، با هیچ شکل دیگری از رفتار ارتباطی انسان یا غیرانسان قابل مقایسه نیست.
جز انسان، سایر حیوانات معمولاً احساس و منظور خود را به کمک رفتارهایی ابزار میکنند که به نظر میرسد، غیراردادی و غیرقراردادی باشند. مثلاً خرچنگ عصبانیتاش را همیشه با تکان دادن چنگالهایش نشان میدهد، در حالی که انسان به ندرت خشماش را با تکان دادن مشت گره کردهاش بیان میکند، خواه این کارش ارادی باشد و خواه نباشد. انسانها معمولاً این حالت عصبانیت و تهاجمی خودرا به کمک پاره گفتارهایی نظیر (12) تا (14) ابراز میکنند.
[= از این کارت پشیمان میشوی] 12)you ll be sorry for this
[ازت شکایت میکنم] 13)Ill sue you! [=چطور جرئت میکنی آنطور رفتار کنی!] 14)how dare you behave like htat
البته واقعیت امر این است که کلاً، این نوع پارهگفتارها با لحن خشن و حرکات بدنی و قیاقهی تهاجمی و عصبانی توماند. اما تا آنجا که به واژههای به کار رفته در این پارهگفتارها مربوط میشود، روشن است که هیچ پیوند طبیعی و غیرقراردادی میان صورت و معنیشان وجود ندارند.
باید در اینجا بر این نکته نیز تاکید کنیم که اگر چه بخش عمدهی ساخت پارهگفتارهای زبان طبیعی اختیاری یا قراردادی است، اما میتوان جنبههایی از غیراختیاری بودن را نیز در آنها مشاهده کرد. گونهای از این غیراختیاری بودن را امروزه اغلب تصویرگونگی مینامند. خیلی ساده و خام میشود گفت که یک نشانهی شمایلی یا تصویرگونه، نشانهای است که رابطهی صورت و معنیاش بر حسب شباهت تعیین میشود و وقتی نشانهها از چنین مختصهای برخوردار نباشند غیر شمایلیاند.
در تمامی زبانهای طبیعی، مجموعهای از واژه ها، بر حسب سنت، از مختصهی نام آوایی برخوردارند.
اگرچه بخش اعظم ساخت دستوری زبانهای طبیعی، اختیاری است ولی بخش تصویرگونه یا شمایلی این ساختها نیز به مراتب بیش از آنی است که در درسنامههای زبانشناسی مطرح میشود. افزون بر این و مهم تر از هم این که ، از این منظر، بخش عمدهای از مولفهی غیرکلامی پارهگفتارهای یک زبان طبیعی، جنبهی تصویرگونه دارد.
پارهگفتارهای ملفوظ، به طور اخص، علاوه بر واژههایی که کنار هم قرار گرفتهاند، حاوی نوعی منحنی آهنگ صدا و الگوی تکیهاند. اینها را در اصطلاح فنی مشخصههای زبرزنجیری مینامند. این مشخصهها جزء لاینفک و ضروری هر پارهگفتارند و نباید ثانوی یا انتخابی فرض شوند.مشخصههای زبرزنجیری در تمامی زبانهای طبیعی، نه کلاً ولی در حد زیادی، تصویرگونه و شمایلیاند. همین پارهگفتارها ملفوظ، حاوی مختصات دیگری نیز هستند که مشخصه های پیرازبانی نامیده میشون. این مشخصهها را عموماً اما به غلط، زبان بدن هم مینامند.
مشخصههای زبرزنجیری زبانهای گفتاری و حرکات پیرازبانی مرتبط با تولید پارهگفتارها، در زبانها یا گویشهای مشخص و تابع فرهنگ یا خرده فرهنگ خاص خود، از زبانی به زبان دیگر فرق میکنند و باید به مثابه بخشی از فرایند متداول فراگیری زبان آموخته شوند.
گونهی نوشتاری زبان چیزی در اختیار ندارد که بشود آن را مستقیماً معادل مشخصههای زبرزنجیری یا پیرازبانی زبان گفتاری به حساب آورد؛ هر چند به شکلی خام میشود ادعاکرد که علایم نقطهگذاری، از قبیل نقطه، نقطه ویرگول، ویرگول، علامت سوال و غیره، و نیز کاربرد حروف بزرگ، حروف ایتالیک، خط کشی زیر عبارات و جز آن چیزی شبیه به همین نقش را بازی میکنند. به همین دلیل، از اصطلاح نقطهگذاری به عنوان اصطلاحی فنی در معنیشناسی زبانشناختی استفاده میکنیم.
در سالهای اخیر، توجه معنیشناسان به نوع دیگری از ویژگی غیراختیاری زبان جلب شده است که نمایهگونگی نامیده میشود. منظور از نمایه، آنگونه که در اصل معرفی شده است، نشانهای است که به نوعی، توجه ما را در همان آن به معنیاش جلب میکند. به عبارت دیگر، این نشانه، معنیاش را مینمایاند و نوعی سرنخ برای درک معنیاش است.
درواقع نمایه در تعریف اولیه و اصلیاش، انواع چیزهایی را در بر میگرفت که تنها وجه مشترکشان میتوانست معطوف شدن توجه به جنبهای از موقعیت فیزیکی موجود باشد.
حال باید پرسید که زبانشناسان قرار است معنی پاره گفتارهای زبان را به چه شکلی بررسی کنند؟ چه میزان از این مطالعات در حوزهی زبانشناسی قرار میگیرد و چه بخشهایی از آن را باید پیرازبانی یا برونزبانی تلقی کرد؟ رویکرد زبانشناسان، همچون متخصصان هر رشته دیگری، د رمورد هر مطلب و بسته به فضای فکری مخاطب، میتواند بسیار متنوع باشد.
دلیل عمدهی دیگری که به موازات دلیل اول در بیتوجهی به معنی شناسی زبانشناختی دخیل بود، تاثیر روانشناسی رفتارگرا بر مجموعهای از مکاتب زبانشناسی آمریکا بود که البته همهی این مکاتب را شامل نمیشد. در اواخر دههی 1950 و به ویژه در نتیجهی نقدهای چامسکی بر رفتارگرایی و تاثیر انقلابی نظریهی دستور زایشی او رفتارگرایی نه فقط نزد زبانشناسان بلکه در میان رشتههای دانشگاهی دیگری چون فلسفه و روان شناسی اهمیتی را که در میان نسل گذشته این متخصصان داشت، از دست داد. حال دیگر نه فقط زبان شناسان بلکه فیلسوفان وروانشناسان، این آمادگی را در خود میدیدند تا بسیاری از دادههایی را که پیشتر با لحنی تحقیر آمیز، ذهنی و غیرقابل اعتماد تلقی میشدند، در بررسیهای خود وارد کنند.
1-4-زبان، گفتار، و پاره گفتار؛ زبان، و گفتار؛ توانش و کنش
واژه ی انگلیسی Language همچون واژهی meaning طیف وسیعی از معانی مختلف را در بر دارد. اما مهمترین نکته در مورد همین واژهی language این است که درست مثل ، meaning و مجموعهی وسیعی از اسامی انگلیسی دیگر، بر حسب مختصهی شمارپذیری، از شرایط دوگانگی مقولهای برخوردار است، یعنی هم میتواند مثل thing ، idea و غیره، اسم شمارپذیر به حساب آید، و هم مثل information, water و جز آن، اسم شمارناپذیر تلقی شود. در حالت اول، وقتی language را اسم شمارپذیر در نظر بگیریم، این واژه در صورت مفرد خود در همنشینی با حرف تعریف معین یا نا معین، یا بهتر است بگوییم، در همنشینی وابستهی پیشین قرار میگیرد؛ و در حالت دوم، به عنوان اسم شمارناپذیر، دیگر وابستهی پیشین نمیگیرد و اسم جنس به حساب میآید.طبق درس معنا شناسی مسالهی شمارپذیری در تمامی زبانها مورد بررسی قرار نگرفته است و اگر دقیق تر بگوییم، از نظر صرفی یا نحوی هنوز دستوری شده به حساب نمیآید حتی در زبانهایی نیز که این مساله دستوری شده به حساب میآید، روشهای متفاوتی برای تبیین دستوری آن به کار رفته است.
آنچه در اینجا مورد توجه ماست، این امر است که وقتی language را به صورت مفرد و به عنوان اسم جنس به کار میبریم، میتواند در همان مفهومی تعبیر شود که آن را به صورت جمع وب ه عنوان اسم شمارپذیر استفاده کنیم، به همین دلیل، در برخی از عبارات که واژهی Languge را به صورت مفرد میآوریم، با نوعی ابهام روبرو خواهیم شد.
عبارتهایی که حاوی واژههایی نظیر «انگلیسی، فرانسه، آلمانی و غیرهاند، ما در انگلیسی با نوع دیگری از همین دلالت چندگانهی نظام – تولید درگیر میکنند، آن هم وقتی ما اینها را در قالب اسم جنس و در نمونههایی نظیر (19) به کار میبریم :
19)that is English
واژهی English در نمونهی (19) هم میتواند به یک متن مشخص یا یک پارهگفتار معلوم اشاره شود و هم به کلیت نظام زبان دلالت کند. اگر به جای English صورت English language را به کار ببریم، تکلیفمان را با یکی از این دو تعبیر روشن کردهایم، زیرا دیگر نمیشود گفت که یک متن یا پارهگفتار خاص «زبان انگلیسی» است.
به نظر میرسد بحث دربارهی دلالت چند گانهی نظام – تولید و ارتباطاش با دوگانگی مقولهای واژهی Language کافی باشد. اما همین معنانی مختلف واژهی language منشا سردرگمی های نظری دیگری نیز بوده است به هر حال، یکی از راهحل های اجتناب از این سردرگمی این است که قرار بگذاریم، هیچگاه از واژهی انگلیسی language در فرازبان مان به صورت اسم جنس استفاده نکنیم؛ البته در شرایطی که بشود بدون تغییر در معنی، صورت جمع آن را به مثابه اسم شمارپذیر به کار ببریم.
راه حل دیگری که برای پرهیز از این سردرگمی میشود پیشنهاد کرد این است که به دلیل دوگانگی نحوی، یا بهتر بگوییم، دوگانگی مقولهای واژهی language در زبان روزمرهی انگلیسی، برای هر یک از مفاهیماش که مورد نظرمان است، اصطلاحی تخصصی بسازیم و آنها را به کار ببریم. دو نمونه از این اصطلاح را میشود parole , langue فرانسه داشت که به مثابه دو اصطلاح فنی برای نخستین بار از سوی سوسور (1916) به کار رفتهاند. دو اصطلاح دیگر، توانش، و کنش را هم در اختیار داریم که از سوی چامسکی (1965) و در قالب اصطلاحاتی فنی به زبانشناسی راه یافتهاند.
نخست این که langue برخلاف Langage هموار در قالب یک اسم شمارپذیر به کار میرود؛ و دوم این که langue معمولاً به زبانهای طبیعی اشاره دارد، در حالی که امروزه، ?Langage را یا برای اشاره به زبانهای صوری و ساختگیای به کار میبرند که مورد استفادهی منطقدانان، ریاضیدانان، و متخصصان رایانه است، و یا نظامهای ارتباطی برون زبانی یا پیرازبانی که معمولاً زبان بدن هم نامیده میشود، یا کلاً نظامهای ارتباطی مورداستفادهی غیرانسان.
عبارتی که در آنها واژهی فرانسوی Langage به کار رفته است، درگیر همان مشکل دلالت چندگانهی نظام- تولیدند؛ درست مثل عبارتهای انگلیسیای که در آنها واژهی Langage به کار رفته است. ولی این مساله شامل واژه ی langue نمیشود، واژه ی langue هر جا که به کار رود، در همان معنیای است که برای من برایش نظام زبان را معادلیایی کردهایم و به دلیل محدویت معناییاش، برخلاف Langage انگلیسی، فقط به زبانهای طبیعی اشاره دارد. واژهی فرانسهی langue ، خواه اصطلاحی فنی در نظر گرفته شود و خواه واژهای در زبان روزمرهی فرانسه، همیشه به همین معنی است.
معرفی جامع و تخصصی رشته زبان شناسی
نوشتههای تازه