تاریخ بروزرسانی : 1401/01/17
پیشنهاد ویژه : میتوانید برای مشاهده سرفصل های درس فلسفه اسلامی کلیک کنید.
|
پیشنهاد ویژه : میتوانید برای مشاهده سرفصل های درس فلسفه اسلامی کلیک کنید.
منبع : سازمان اسناد و كتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران
فهرست
مقدمه
فصل اول : فلسفه در اسلام
فصل دوم : منابع فلسفه اسلامی
فصل سوم : پیشینه یونانی و سریانی
فصل چهارم : فلسفه یونانی و انتقال به عالم اسلام
فصل پنجم : اندیشه فلسفی و کلامی شیعه دوازده امامی
فصل ششم : فیلسوفان اسلامی
منابع و مآخذ
مقدمه
در سال 529 میلادی امپراتور یوستینیانوس دستور بسته شدن مدارس فلسفی آتن را صادر کرد. اگر این تصمیم زودتر از این زمان آغاز شده بود، کلیسای مسیحی، نه تنها از آثار متألهانِ کماهمیتتر، بلکه از آثار قدیس بازیل و قدیس گرگوری نازیانزنوسی و قدیس گرگوری نوسایی محروم میماند.
ابتدا فلسفه یونانی را مسیحیانی به آسیا منتقل کردند که پیش از بسته شدن مدرسههای آتن در آنجا تحصیل کرده بودند. مدرسه مسیحی اِدِسّادر بین النهرین، که در 563 به دست قدّیس اِفِرم تاسیس شد، فلسفه ارسطو را همراه با طب بقراط و جالینوس تعلیم میداد. از سویی دیگر، وقتی مردم سوریه به مسیحیت گرویدند، به ناچار زبان یونانی آموختند تاکتاب مقدس را بخوانند. به دنبال آن الیهات یونانی به این سرزمین آمد و فرهنگ یونانی را که در اندرونش بود به همراه آورد.
وقتی مدرسا ادسّا بسته شد استادان آن به ایران رفتند و مدرسههای نصیبین و جندیشاپور را پرآوازه کردند. در سوریه، مدرسههای حرانو قنّسرینبه ترویج فلسفه ارسطو پرداخته بودند؛ آثار فلسفی و علمی از زبان یونانی به زبان سُریانی ترجمه شده بود، و این امر نشان میدهد که چرا حتی رخداد دورانسازی چون تاسیس اسلام به دست [حضرت] محمد (ص) (632- 571 میلادی) نیز گسترش فلسفه یونانی را متوقف نکرد. تاریخ محمدی (هجری) از 622 میلادی، یعنی زمان هجرت [حضرت] محمد [ص] از مکه به مدینه، آغاز میشود. در سالهای پس از این تاریخ، اسلام جای مسیحیت را در غرب آسیا گرفت. در 750 سلسله خلفای عباسی به دست ابوالعباس به سر کار آمد، و جانشینان این خلیفه از 762 تا 1258 در بغداد اقامت گزیدند. خلفای بغداد به زودی علمای سوریه را به خدمت طلبیدند، و آنها در سایه پر برکت این حامیان جدید به تعلیمات وتالیفات خویش ادامه دادند. از این پس زبان غربی به زبانی علمی مبدل شد. آثار اقلیدس، ارشمیدس، بطلمیوس، بقراط، جالینوس، ارسطو، ثثوفراستوس و اسکندر آفرودیسی را به زبان عربی ترجمه کردند؛ یا مستقیماً از زبان یونانی به زبان عربی، یا به صورتی غیر مستقیم از زبان یونانی به زبان سریانی، و سپس از زبان سریانی به زبان عربی، به طور کلی، علمای سریانی تعلیمات یونانی را درمیان عربها آورده بودند، تا روزگاری برسد که این تعلیمات از میان عربها به جهان یهودیت و به دست متالهان غرب مسیحی منتقل شود.
بخش اعظم این سنت فلسفی را آثار ارسطو تشکیل داده بود، اما دو رساله را، که در اصل دارای ماهیتی نوافلاطونی بودند، از زمانی بسیار قدیم، به وی نسبت میدادند. این جمع میان افلاطون و ارسطو، که پیشاپیش در آثار اسکندر آفرودیسی، شارح یونانی آثار ارسطو، به روشنی جلب نظر میکرد، سرانجام به صورت عاملی تعیین کننده در تکامل اندیشه قرون وسطایی درآمد. تاریخ فلسفه، که در صدد است تعالیم هر فیلسوفی را به خود وی، و نه به کسی دیگر، نسبت دهد رشته ای نسبتاً متاخر است. فیلسوفان قرون وسطی خیلی نگران نبودند که آثار یک فیلسوف را به فیلسوفی دیگر اسناد دهند، مشروط بر اینکه بتوانند راهی برای جمع اقوال آنها پیدا کنند. کتابی را که به الهیات ارسطو معروف است مدتها به عنوان اثر اصیل ارسطو پذیرفته بودند. حقیقت این است که محتوای این اثر ازکتابهای چهارم تا ششمِ نه گانههای افلوطینبرگرفته شده است. دومین رساله، یعنی کتاب العلل که پیشتر درباره نقل قول آلن اهل لیله از آن سخن گفتیم،عمدتاً اقتباسی است از عناصر الهیاتپروکلوس. مهمترین نتیجه چنین وضعیاین است که تعلیماتی در میان فیلسوفان عرب زبان به نام تعلمیات ارسطو رواج یافت که ترکیبی از آرای ارسطو و افلوطین بود، در حالی که خود افلوطین نیز به هیچ وجه آموزه های خالص افلاطون را عرضه نمیکرد. عربها هرگز لازم ندیدند که یکی از این دو فلسفه را برگزینند. در حقیقت، آنها هرگز تصور نمیکردند که اینها دو فلسفه هستند. چنانکه به حق گفتهاند: «آنها بر این باورند که فقط یک فلسفه وجود دارد، که دو استاد آن افلاطون و ارسطو هستند».
همانند آنچه درباره دین مسیحی دیدیم، دین اسلام نیز به زودی احساس کرد که نیازمند تفسیری عقلانی است، هرچند فقط برای اینکه تفسیر ظاهری قران را که بنیادگرایان آن روزگار طرفدارش بودند تصحیح کند. برخوردهای اولیه اسلام با فلسفه یونانی باعث پیدایش تفکری فلسفی- دینی شد که مکتب «معتزله» نماینده آن است. معتزلیها بر لزوم توسل به عقل برای تفسیر وحی تاکید میورزیدند. آنها مخصوصاً بر اثبات وحدت مطلق خداوند همت گماشته بودند، به گونهای که هرگونه تمایز میان ذات و صفات خداوندی را نفی میکردند. همچنین، آنها بر عدالت اراده الهی پای میفشردند و زیر بار این قول نمیرفتند که خوب و بد فقط به این دلیل چنین هستند که خداوند خواسته است خوب یا بد باشند. وآخرین نکته مهم این است که آنها با هر گونه تلقی انسان انگارانه از خداوند مخالفت میکردند و برای این منظور همیشه از راه «تنزیه»وارد میشدند؛ یعنی همه تعیناتی را که بر مخلوقات خداوند اطلاق میشوند از او سلب میکردند. این موضعها لوازم بسیاری زیادی داشتند.
نوشتههای تازه